ماه خسته (مجموعه داستان کوتاه)
مسعوده حقیقی
موضوع: داستان
۱۳۸۳
سرهنگ پردههاى مواج و پرچين تور را تا حدى كه بتواند چشمانداز خيابان را ببيند از پنجره كنار زد. تكدرختها در وزش نسيم سرد پاييز سبكسرانه تكان مىخوردند و شاخه هايشان مثل دست هايى نيازمند، گويى به تمناى چيزى يا كسى به اين سو و آن سو كشيده و خم مىشدند.